عاشق شدم
هر شب نوشتم مشق عشق را
تب عشق بالا رفت
در وقت خواب نام معشوق می آوردم بر زبان
طبیبی آوردند بربالینم
در نسخه اش نوشت روانی است
سیل اشک ها جاری شد 
جز معشوق هیچ نمی دیدم
جز صدای معشوق هیچ نمی شنیدم
دستور دادند معشوق را پیدا کنند
معشوق در دلم بود 
 او خدا بود

"شبنم شانی زاده اصلی"

من با کسی قهر نیستم حتی اگر دلم را ناخواسته یا خواسته شکسته باشد.
 من ترک فرد می کنم که چشمش دنبال ناموس مردم است

"شبنم شانی زاده اصلی"

لطفا لطفا زندگی متاهلین را با هوا و هوس خود نپاشید

سلام

سال 1383 از طریق دانش آموزی به حج عمره رفتم.
 در سفر حج با دختر خانمی بابلسری آشنا شدم باهم دوست شدیم. باهم بیرون می رفتیم برای خرید. به خاطر تغییر آب و هوایی معتدل شهر بابلسر به آب و هوای گرم و خشک سوزان عربستان سعودی درونم تغییر کرد به اصطلاح دو آب و هوایی شده بوددم. سر درد شدید گرفتم ازش می خواستم خودش به بازار برود قبول نمی کرد تنها بگذارد من را.
15 روز سفرم طول کشید.
 تازه از بیرون آمده بودیم به دوستم گفتم می روم اتاق وسایل بذارم برگردم. انگار زلزله ای رخ داده بود تمام مسافرین اتاق های خود را به سرعت ترک کردند. از تجسس کردن بیذار بودم رفتم دنبال کارهایم. نیم ساعت بعد طبقه ای که ساکن بودم پر از جمعیت شد یکی از هم اتاقی هایم فریاد می زد من قصد نداشتم. رو به دوستم کردم حاضری بریم؟ 
 دوستم گفت صلاح نیست بریم اوضا خیلی بی ریخته. دختر "ن.ض" عاشق فیلمبردار کاروان شده که زن بچه داره.
انگار من به برق هزار ولتی وصل کردند شوکه شدم. آن هم در مکان مقدس چنین اتفاق کثیفی افتاده بود. 
 فیلمبردار وحشت زده شده بود در حال سکته کردن بود از شنیدن درخواست کردن ازدواج یک دختر از او. بگذرم که تا آخر سفر غوغایی بود ........
 چند سال از سفرم گذشت دیگر از دوستم بی خبر بودم در یکی از بازارهای بابلسر دیدمش دوباره ارتباط ما برقرار شد. رشته حقوق خوانده بود فوق لیسانس. ارتباطمان هشت سال ادامه داشت. من را به بستنی فروشی می برد در حال خوردن بستنی بودم رو به من می کند می گوید تو برای مرد زن دار می شی؟
 بستنی قورت دادم از جای خودم بلند شدم که برم بیرون جلوی من را گرفت گفت تفره نرو جواب بده. خیلی عصبانی شده بودم چیزی نبود سیلی بزنم به صورتش. گفتم باز چه کار داره می کنی تو؟ این فکر از سرت بیرون کن خیانت عین جنایته.
 دوستم همسفر مکه من عاشق استادش شده بود که دادستان یا قاضی بود و به تازگی نامزد کرده بود. از عواقب چنین کاری با او صحبت کردم مگه متوجه می شد؟! عشق چشم او را کور کرده بود و گوشش را کر. 
آنقدر عاشق بود هر  شب ساعت ده به بعد زنگ می زد به من، کلی از استادش تعریف می کرد. مرحوم پدرم گفت تو رو خدا تمامش کن دختر دیونه شدم. بهش بگو فردا بیاد خونه حرف بزنه باهات. سنی ازم گذشته مریض احوالم . گفتم پدر جان دوستمه همفسر مکه منه. 
یک سال بعد........
 شدت پیدا کرده بود در یکی از تماس های تلفنی که دوستم "همسفر" مکه ام است صدای فحش دادن مردی را می شنیدم گفتم چرا دادشت فریاد می زنه؟ در جوابم گفت به نامزد استادم زنگ زده تا پاش از زندگی استادم بکشه بیرون. 
 دیدم این دختر درست بشو نیست که نیست کم کم با او قطع ارتباط کردم.در بست و هشت تیر حال پدرم بهم می خورد به بیمارستان می برم وسط هفته دوم حالش وخیم می شود به دستگاه وصل می کنند. پزشک معالج رک و بدون مقدمه گوید اقوام آماده کنید پدرت زیاد زنده نمی ماند. گفتم تشکر می کنم خبر دادید. 
شد 1391/5/20 مصادف با نوزده احیا ماه رمضان دوستم همسفر مکه ام از طریق پیام توهین می کرد به من و من پاک می کردم پیام ها را. به مادرم گفتم لطفا نه گوشی پدرم و نه خودت به دست پسر عموم ندهد جریان بهش مادرم گفتم اگر این پسرعمو کوچکم بفهمد واکنش بد نشان خواهد داد. دیگر طاقتم تمام شد جوابش را دادم چرا که به مادرم به ناحق توهین کرده بود هرکس به مادر و پدرم توهین کند سوکت نمی کنم بد خواهد دید .
 اشتباهاتی که کرده بود در مدت ارتباط هشت ساله مان را به صورت پیام برایش فرستادم. تا نیمه شب بیست و سوم احیا ادامه داشت پدرم فوت کردند. 
 روز بیست و سوم احیا پیام برام فرستاد برای من غلط کردم، من اشتباه کردم ضربشو خوردم جواب دادم دیگه نه زنگ بزن نه پیام بفرست برو جشن بگیر به آرزوت رسیدی پدرم فوت کرد.
یک ماه بعد ........
 دوست دیگرم که وکیل پایه یک دادگستری بود واسطه کرد برای آشتی کردن. برای اولین بار تو روی این دوستم ایستادم و گفتم هر کسی به "والدینم" توهین کنند نمی خوام سر به تن آن شخص باشد. اگر به من توهین می کرد شاید می گذشتم ازش. خیلی غیرت داشته باش وساطتت نکن جریان اینه. آخرین پیام ها را به او نشان دادم خیلی ناراحت شد. سعی کرد صلح و آشتی ایجاد کند بین ما اما من موافقت نکردم.
می خواهد "پسر" یا  "دختر" باشد نمی توانم بپذیرم دم از اسلام، خدا، امام، شهدا، معصومین برخی از افراد را که دنبال امیال نفسانی خود هستند زندگی یک خانواده را نابود می کنند. یعنی با "زن شوهردار" یا "مرد زندار" رابطه برقرار کند با او ازدواج کند.

مراقب رفتار و اعمال خود باشید. هوس بازی کردن، فساد و فحشا کردن نزد خدا جایگاهی ندارد.

لعنت خدا بر این افراد منافق و حیوان صفت.

"شبنم شانی زاده اصلی"


سلام

پس از انتشار کردن عکس های خود در فضای مجازی مورد انتقاد کابران قرار گرفتم که متفاوت بود. من در همین فضا جواب انتقاد تک تک آنها را خواهم داد.

- عکس خود را در فضای مجازی منتشر کردم تا کاربران فضای مجازی بشناسند آثار من را. 
 - با هر بار هک شدن صفحه های من در شبکه های اجتماعی باعث شد عکس جدید منتشر کنم تا کاربران آگاه کنم صفحه فعال من با این است.
- زیر عکس های من پیام هایی گذاشتند برخی که موجب خشم برخی دیگر از کاربران شده است. 
 باید بنویسم صفحه من کاری است نه تفریح کردن، دوست یابی کردن یا صفحه خصوصی نیست تا اجازه دهم عده خاصی در صفحه من حضور داشته باشند. پس نمی توانم در صفحه ام را به روی همه ببندم برای عده خاصی باز بگذارم.

هر کسی آزاد است هر پیامی بگذارد در پست های من "شبنم شانی زاده اصلی" . من به خودم اجازه ندادم به کسی کوچکترین بی احترامی بکنم. چرا که تصویر های من منتشر شده است نشانه باطن من نیست سیرت باید مهم باشد نه صورت. 
 من "شبنم شانی زاده اصلی" باید با درست رفتار کردن در فضای مجازی امنیت ببخشم به این فضا. وظیفه من نیست تک تک بندگان خدا را مستقیم تربیت کنم، باب میل خودم بکنم. 
پیام هایی که گذاشته می شود زیر پست من نشانه بی شخصیت شدن یا با شخصیت شدن من نیست. من  10 سال است در فضای مجازی فعال هستم. وارد صفحه های اجتماعی و پیام رسان ها، وبلاگ ها، وب سایت های افراد نخبه، دانشمندان، پزشکان و غیره شده ام و دیده ام و خوانده ام پیام هایی که گذاشته بودند برای آن شخص یا صاحب آن. هم پیام ها سالم بود هم توهین کرده بودند. 
 پیام هایی که در صفحه من گذاشته می شود نشان دهند شخصیت آن پیام رسان است.



"شبنم شانی زاده اصلی"

شبنم شانی زاده اصلی: لطفا بیمار شدنم را توی سرم نزنید، به من اهانت نکنید، حقیرم نکنید.

سلام
بعد از اینکه بیمار شدم موجی  از پیام های توهین آمیز به پیام رسان های من سرازیر شد و در مکالمه تلفنی به من توهین کردند. من جواب شان را یا اصلا ندادم یا با تندی برخورد نکردم.
دیگر در این باره سکوت می شکنم جواب تک تک این افراد را خواهم داد.

1 - در کودکی زیر پای من خالی شد از پله با تعداد زیاد پرتاب شدم بی هوش شدم یک ساعت بعد بهوش آمدم خدا رو شکر مشکل جدی نداشتم.
2 - در شهر شیراز روی سکویی ایستاده بودم زیر پام خالی شد پرتاب شدم مهره کمرم خورد به تیزی آن سکو.
3 - سال 1381 یا 1382 بود که یک دختر خانمی ساعت 12 شب روی صورتم آب یخ خالی کرد در حالی که در حال خواب و بیداری بودم. حالم رو به وخامت رفت نیاز به سی سی داشتم نجاتم نداد. از آن زمان وضعیت قلبم ریخت بهم. دچاره حمله تنفسی شدید می شوم  از آن زمان تا الان.
4 - در طی یک ماه نه کمتر نه بیشتر، یکی از بستگان جوانم که 24 سال داشتند در آتش سوختند ممنوع ملاقات کرده بودند که خدارو شکر زنده هستند، مادر بزرگم حالشان بهم می خورد در بخش مراقب های وِِیژه بستری می شود در همین زمان 11 شب به من خبر دادند یکی از پسر عموهای من تومار مغزی گرفته اند عمل جراحی کردند حالشان اصلا خوب نیست.
شماره 4 خیلی به من آسیب زد درد می ریختم تو خودم گریه نمی توانسم بکنم همه به مغز و قلبم فشار آمد. بارها از من خواستند خیلی مراقب خودم باشم من نمی توانستم قبول کنم حوادث سنگین به یکباره را.
به یکباره حال خودم به هم می خورد. کمبود اکسیژن شدید داشتم با اکسِژن کار ساز نبود چرا که ممکنه به شدت به مغزم آسیب بزند تحت درمان قرار گرفتم در بیمارستان مسیح دانشوری توسط دو پزشک فوق تخصص. در همان بیمارستان در همان زمان بینایی سمت چپ چشمم از دست داده بود سریع بیمارستان ترک کردم.
ماه بعد به من اطلاع دادند یکی از کارگران مواد شیمیایی سمی در کف زمین ریخت برای شستشو چند نفر بستری شدند تحت درمان قرار گرفتند. پزشک معالجم هم سریع محل ترک کرده بود.
توسط پزشک معالج دوم ریه ام در رشته طراحی و نقاشی کار کردن با مواد شیمیایی ممنوع کار شدم.
بینایی سمت چپ رفت و برگشت داشت بی توجهی کردم. صبح ساعت 9 تا 11 دچار سرگیجه شدید و تهوه شدم قادر به حرکت کردن نبودم. به اورژانس 115 احتیاج داشتم مادرم دست پاش گم کرد فقط نگاهم می کرد. خلاصه کنم پزشک معالج اولم تومار مغزی تشخیص دادند و دو پزشک معالج دوم و سوم من در تهران TIA را قطعی اعلام کردند.
در شهر بابل یکی از پزشکان ریه با تجویز کردن اشتباه دو اسپری ریه باعث شد آسیب بزند به مغزم. این پزشک نه تست ریه از من گرفتند نه عکس از ریه همینطور دارو تجویز کردند.
من تشکر می کنم از جناب آقای دکتر محمدمهدیار سعیدیان با راهنمایی هاشو کمک کردند روند درمانی درست پیش بگیرم.
تشکر می کنم از بچه های خوب اورژانس 115 از طرق های مختلف پیگیر وضعیت درمانی من هستند.
وقتی از سر منشاء بیماری ام، اصل بیماری ام و روند درمانی ام خبر ندارید چرا بیمار شدن من را تو سرم می زنید، متهم می کنید من را به روانی بودن؟
من اگر سکوت می کنم در برابر توهین هایی که به من می کنید بیماری ام را تو سرم می کوبانید دلیل بر این نیست هیچ متوجه نمی شوم. من به خوبی معنا و منظور شما را می فهمم. این اخلاق من نیست توهین کنم به کسی، تو سر کسی بزنم، حقیرش کنم.

سوال من است شما این است:
آیا تا به حال :
کمر درد، پا درد، دست درد، قلب درد نگرفته اید؟ تصادف نکرده اید؟ دست، پا، سر شما نشکست؟ در بستر بیماری قرار نگرفتید خانه نشین نکرد شما را؟

این را مطمئن باشید روزی خدا خودش به تک تک شما خواهد چشاند طعم بیماری را، در بستر بیماری قرار خواهد داد شما را.

"شبنم شانی زاده اصلی"