سه سال پیش به همراه مادرم به خانه یکی از بستگان نزدیک خود رفته بودم. بعد از گپ زدن و گفتگو کردن و شام خوردن موقع خوابیدن شدن همه خوابیدن زن خانواده "فامیل نزدیک بود" رو به من کرد گفت با فمیل ازدواج نکن، تا خودتو درمان نکردی به خانه پسری نرو ازدواج نکن. مریضی خودتو به خانه پسر نبر.
این چنین حرف زن برای من خیلی گران تمام شد، از درون شکستم. این خانم فامیل نزدیک مادر آقای دندانساز و دندانپزشک هستند.
در عجب هستم چرا برخی ضعف های دیگران را بزرگنمایی می کنند اما ضعف خود را پنهان می کنند، نادیده می گیرند.
مادر خود بنده "شبنم شانی زاده اصلی" هم دیگر عادت کرده اند مداوم بیماری من را به روی من بیاورد توی سر من بزند.
دیگر من توجه ندارم به حرف این دسته افراد چرا که آنان خود را کوچک کرده اند.
دیگر من را ناراحت، عصبانی نمی کند.
دیگر مرا افسرده پریشان نمی کند.

چون می دانم بخشی از فرازها هستند در زندگی من و می گذرد. من باید مهارت داشته باشم چگونه بگذرم از این سختی ها، موانع، ناکامی هاف تلخی ها، تندی ها، طوفان ها.

"شبنم شانی زاده اصلی"

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.