گفتگو من و خدا

امشب بی خواب شدم
دلم برای تو بی تابت شد
چه کردی با دلم
شب تا صبح بیداری
عجب سکوتی
فقط هستیم من و تو
دیگه قلبم تند تند نمی زنه
دیگه موقع حرف زدن به نفس نفس زدن نمی افتم
دیگه موقع اشک ریختن به حق حق کردن نمی افتم
کی در آغوشم گرفتی خودم نفهمیدم
دیگه چشمم دنبالت نیست در آسمون
دیگه وجودم تنها نیست
مهم نیست بندگانت چی می گن بذار هر چه می خوان بگن
مهم اینه من تو رو دارم
مهم اینه پنجمین شب بیدارم
مهم اینه توسل کردم به پنج تن
صلوات فرستادم بر محمد و وآل محمد
تو برام فرستادی نشانه
گفتی آرام بگیر ای بنده من
گفتم آرام گرفتم ای آرام جان
گفتی صبر داشته باش ای بنده من
گفتم با وجود تو زنده ام
گفتم تنهام نذار حتی یک لحظه
گفتی باورم داشته باش تو هر لحظه
گفتم بی تو هیچم
گفتی شیطان تو را می پیچد
گفتم نفهمیدم؟!
گفتی شیطان از وقتی که فهمید در وجودتم به خودش لرزید
گفتی شیطان در کمین توست
گفتم شیطان کنار من نشسته است
گفتی حالا فهمیدی؟
گفتم آری
گفتی بدان چطور شیطان در وجودت رخنه می کنند
گفتم قطع امید می کنند, پریشانم می کنند
بی تابم می کنند
نمی شه, نمی تونی ملکه ذهنم می کنند
گفتی حالا فهمیدی؟
گفتم آری فهمیدم
گفتی آرام بگیر بخواب



شبنم شانی زاده اصلی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.